تو
كجايي كه رهايم كني از درد فراق
باز كن پنجره را
من دگر بار پر از ناله و اشك
خالي از رنگ و ريا
همره خواهش خويش
صادق و ساده و صاف
بر طريق نگهت آمده ام
كوچه بيمار و خموش
رنگ آلوده درد
مرگ در يك قدمي
همه انگار به من مينگرند
همه انگار به تكرار تلاش عبثم مي خندند
باز كن بار دگر راه نگاه
باز كن پنجره را و بخند
من به مهماني لبخند تو باز آمده ام
كوچه و مرگ به من مي خندند
عوض كوچه و مرگ، تو بخند
كوچه و مرگ مرا مي شكنند
باز كن پنجره را ، تو بخند، تو بجوي، تو به من، باش، بگوي
تو بخند
تو بناز
من به مهماني لبخند تو عادت دارم
و به چشمان پر از خاطره ات بيمارم
و به شوق تو ز غم بيزارم
و تو را مي خواهم
باز كن پنجره را
و بخند
(فامنینی)